صدای باد از لابلای برگ­ های پریشان می­ گذرد

و من

پای درخت بیکسی­ هایم زانو زده­ ام

انگار هیچ جُنبنده­ ای مرا حس نمی­ کند

شاید مُرده ­ام

شاید اینهمه فشار

همان فشارِ شبِ اول است..

اما.. نه! سال­ های سال است که از آن شب تلخ می­ گذرد

..و من

هنوز..

نشسته­ ام!

بی روح..

بی عشق..

..و

بی تو..